زمان تقریبی مطالعه: 13 دقیقه

جهانشاه قراقویونلو

جَهانْشاهِ قَراقویونْلو، ابوالمظفـر (مق‍ 872 ق / 1467م)، پسر قرایوسف و مشهورترین فرمانروای سلسلۀ قراقویونلو.
به دنبال هرج‌ومرجی که پس از مرگ تیمور گورکانی (807 ق / 1405م) قلمرو وی را فرا گرفت، متصرفاتش به‌سرعت تجزیه شد و به‌ویژه، سرزمینهای غربی تیموریان از دست ایشان خارج گردید و در اختیار آل جلایر و امیران ترکمان قرارگرفت. شاهرخ تیموری (حک‍ 807-850 ق / 1405-1447م) نیز با وجود مساعی فراوان نتوانست ترکمانان را مطیع کند؛ به این ترتیب سرزمینهای میان قلمرو تیموریان در شرق، و عثمانیان در غرب به صحنۀ درگیریهای دو اتحادیۀ قبایل قراقویونلو و آق قویونلو تبدیل شد. در این میان، قدرت واقعی در آذربایجان به دست ترکمانان قراقویونلو افتاد و با تضعیف و از بین رفتن آل جلایر، اینان قدرتمندتر شدند (زرین‌کوب، 3 / 16؛ رومر، 217- 218، 222، نیز، 162؛ مزاوی، 10).
با عملیات نظامی قراقویونلوها ــ که موجب ناخرسندی تیمور نیز شده بود ــ در فاصلۀ کوتاهی پس از مرگ امیر گورکانی، اسباب بنیان‌گذاری سلسله‌ای از ترکمانان به دست قرایوسف فراهم شد (810 ق / 1408م). در طی چند سال بعد، جز آذربایجان، بخشهایی از شمال بین النهرین، اَرّان و گرجستان نیز به تصرف قراقویونلوها در آمد. اما پیوستن سلطانیه و قزوین به قلمرو این دولت، شاهرخ تیموری را نگران ساخت و آن را تهدیدی برای نفوذ به قلمرو خویش تلقی کرد و لشکرکشی به آذربایجان را اجتناب‌ناپذیر یافت. در جریان نخستین هجوم شاهرخ، قرایوسف در اوجان (نزدیک تبریز) درگذشت (7 ذیقعدۀ 823 ق / 13 نوامبر 1420م)؛ اما اسکندرمیرزا، پسر او بر اوضاع مسلط شد (میرخواند، 6 / 653-654؛ خواندمیر، 3 / 606-607؛ زرین‌کوب، 3 / 18- 19؛ سومر، 1 / 125).
جهانشاه که به روایتی، بزرگ‌ترین فرزند قرایوسف، و حاکم سلطانیه بود (نک‍ : عبدالرزاق، 2(2) / 829؛ حافظ‌ابرو، 2 / 732؛ ابوبکر طهرانی، 1 / 71)، جنازۀ پدر را به اَرجیش (در شمال شرقی دریاچۀ وان) برد و از آنجا رهسپار بغداد شد (فریدون‌بک، 1 / 160؛ نیز نک‍ : سومر، 1 / 131-132).
پس از مرگ قرایوسف، برخی از فرزندان وی، همچون شاه محمد در بغداد، و اسکندر میرزا در تبریز ادعای حکومت کردند. جهانشاه ابتدا نزد شاه محمد رفت، اما چون بی‌اعتنایی وی را دید، به تبریز نزد اسکندرمیرزا شتافت و او را در نبردی بر ضد شاهرخ تیموری همراهی‌کرد. چندی بعد، جهانشاه بر برادر شورید و دستگیر گردید، اما بخشوده شد و نواحی اطراف وان را در اختیار گرفت.
در 839 ق / 1435م، در سومین هجوم شاهرخ به آذربایجان، اسکندرمیرزا از پیش وی گریخت و جهانشاه از سوی شاهرخ به امارت آذربایجان منصوب شد (دولتشاه، 391، 457، 462؛ عبدالرزاق، 2(1) / 461؛ یزدی، 44-45؛ اسفزاری، 2 / 213؛ خواندمیر، 3 / 626). در نبردی که پس از آن، میان دو برادر روی داد، جهانشاه پیروز شد و اسکندرمیرزا به قلعۀ اَلَنْجَق (نزدیک نخجوان) پناه برد و بعد، به دست پسرش، شاه قباد کشته شد (غیاث، 287؛ قزوینی، 353؛ ابوبکرطهرانی، 1 / 145؛ دولتشاه، 391؛ ابن تغری بردی، المنهل ... ، 5 / 27).
به دنبال این وقایع، جهانشاه به گسترش قدرت و نفوذ خود پرداخت و متصرفاتش را به شام و روم، عراق عرب، عراق عجم، فارس، اصفهان، کرمان و اطراف دریای عمان گسترش داد (قزوینی، 356؛ دولتشاه، 457؛ یزدی، 108- 109؛ کاتب، 252-253؛ اسفزاری، 2 / 208؛ تتوی، 131، 134)، و سپس در سالهای 844 و 848 ق بخشهایی از گرجستان را هم تصرف کرد (قزوینی، 354؛ واله، 708؛ ابن‌کربلایی، 2 / 52). وی در 14ربیع‌الاول 850 ق / 9 ژوئن 1446م، بغداد را پس از 6 ماه محاصره، فتح کرد و حکومت آن ولایت را به پسر کوچک خود، محمدی میرزا سپرد (روملو، 1 / 396؛ غیاث، 288؛ ابوبکرطهرانی، 1 / 177).
پس از مرگ ابوالقاسم بابُر (861 ق / 1457م)، از آخرین امیران تیموری، جهانشاه به سوی خراسان تاخت و به دنبال فتح مازندران و گرگان، هرات، تختگاه شاهرخ را در 15 شعبان 862 ق / 28 ژوئن 1458م گرفت و سکه و خطبه به نام خود کرد (عبدالرزاق، 2(2) / 829-830؛ پیر بوداق منشی، 66؛ قزوینی، 328؛ هینتس، «تشکیل ... »، 134). چند ماه بعد پسر جهانشاه، حسنعلی در آذربایجان شورید (صفر 863 ق / دسامبر 1458م) و فرمانروای قراقویونلو هرات را به دست ابوسعید گورکانی رها کرد و به آذربایجان بازگشت و شورش را سرکوب کرد (ابوبکرطهرانی، 2 / 354-355، 358-361؛ عبدالرزاق، 2(2) / 844-845؛ میرخواند، 6 / 825؛ دولتشاه، 458- 459؛ اسفزاری، 2 / 216-221). در این ایام، فرزند دیگر جهانشاه، پیر بوداق نیز علم استقلال بیفراشت، اما در جنگی که میان دو سپاه در گرفت، کشته شد (خواندمیر، 4 / 84-85؛ غیاث، 315-316؛ عبدالرزاق، 2(2) / 952-954؛ میرخواند، 6 / 853-855؛ ابوبکرطهرانی، 2 / 355-357، 361).
پس از این وقایع و به دنبال افزایش قدرت و خطر اتحادیۀ قبایل آق قویونلو، جهانشاه به قصد سرکوب اوزون حسن به سوی دیاربکر راند و پیشنهادهای صلح او را نیز نادیده گرفت (ابوبکرطهرانی، 2 / 407؛ واله، 713؛ تتوی، 168). در برخورد میان دو سپاه جهانشاه توفیقی نیافت و به سبب سرما عقب نشست (ابوبکرطهرانی، 2 / 426)، اما غافلگیر شد و در 12 ربیع‌الآخر 872 ق / 10 نوامبر 1467م، در حال فرار به قتل رسید (عبدالرزاق، 2(2) / 962؛ میرخواند، 6 / 856؛ اسفزاری، 2 / 277؛ روملو، 2 / 683؛ تتوی، 168-170؛ نیز قس: غیاث، 301).
جسد جهانشاه را در حیاط مدرسۀ مظفریه در تبریز ــ که در روزگار او ساخته شده بود ــ دفن کردند (قزوینی، 356-357؛ پیربوداق‌منشی، 71؛ ابن‌کربلایی، 1 / 524). پس از جهانشاه، امیران قراقویونلو فرزند او، حسنعلی (قس: تتوی، 170: حسینعلی) را از زندان قلعۀ ماکو آزاد کردند و بر تخت نشاندند (واله، 715؛ غفاری، 250؛ زرین‌کوب، 3 / 21؛ قس: اسفزاری، همانجا).
جهانشاه مقتدرترین فرمانروای سلسلۀ قراقویونلو بود؛ چنان که قدرت این سلسلۀ ترکمان در زمان او به اوج رسید و با مرگ وی به سوی زوال رفت (رومر، 163؛ مزاوی، 10). در طی حدود 33 سال حکومت جهانشاه (839-872 ق / 1435-1467م)، وی نه‌تنها حکومت خود را از تیموریان مستقل ساخت، بلکه قلمرو قراقویونلوها را از دریاچۀ وان تا حدود خراسان، و از دریای مازندران تا خلیج‌فارس، همچون یک شاهنشاهی گسترش داد (رومر، 225-226، نیز 164).
جهانشاه ــ مانند دیگر فرمانروایان قراقویونلو ــ می‌کوشید خود را جانشین قانونی آل جلایر بنماید. این نکته از آنجا اهمیت داشت که در واقع، از دیدگاه اهل عصر جانشینان آل جلایر وارثان ایلخانیان محسوب می‌شدند و به همین سبب حکومت قراقویونلو مشروعیت می‌یافت. از این رو جهانشاه و قراقویونلوها ساختار دولت ایلخانیان را پذیرفتند و در دربار خویش از لقبهای مغولیِ خاقان، نویان و بهادر استفاده کردند (همو، 226، نیز 164-165). معمولاً جهانشاه با تیموریان روابط دوستانه داشت و شاهرخ تیموری نیز از جهانشاه حمایت می‌کرد (مزاوی، همانجا).
روابط نزدیک جهانشاه با دربار عثمانی ــ به‌ویژه سلطان محمد فاتح ــ نیز در نامه‌نگاریهای میان آن دو قابل پی‌گیری است. محمد فاتح عثمانی نه‌تنها در بشارت فتح قسطنطنیه نامه‌ای به جهانشاه نوشت (نک‍ : اسناد ... ، 512-520)، که در دیگر نامه‌های خود گاه جهانشاه را با احترام تمام، و با لقبهایی چون «والد اعظم»، «خدایگان خواقین العرب و العجم»، «حضرت ابوی» و «پدر» یاد می‌کرد (نک‍ : همان، 500، 520؛ فریدون‌بک، 1 / 255؛ نیز دربارۀ شماری از نامه‌های جهانشاه، نک‍ : فرمانها... ، 24-54).
قریحۀ هنری و خدمات فرهنگی جهانشاه او را به‌کلی از دیگر فرمانروایان ترکمان متمایز می‌کند. این موضوع به‌ویژه، بدان سبب توجه مورخ را به خود جلب می‌کند که ذکر این‌گونه اخبار در وصف جهانشاه در تاریخ نزدیک به عصر این فرمانروای قراقویونلو در متنهایی آمده است که مؤلفان آنها اساساً نظر مثبتی نسبت به وی و قراقویونلوها نداشته‌اند (رومر، 226، نیز 165).
در روزگار جهانشاه، آذربایجان به یکی از مراکز فرهنگ و تمدن تبدیل شد. در تختگاه او، تبریز، بنای مشهور به «مسجد کبود» یا «گوگ مسجد» ساخته شد که به‌سبب کنیۀ جهانشاه، به «عمارت مظفریه» نیز شهرت یافت. علت نام‌گذاری این مجموعه به مسجد کبود، کاربرد کاشیهای فیروزه‌ای در آن است. این بنا که به فرمان خاتون بیگم، همسر جهانشاه، ساخته شد، در روزگار ویرانی نیز از باشکوه‌ترین بناهایی شمرده می‌شد که به وسیلۀ معماران و هنرمندان ایرانی ساخته شده است (در این باره، نک‍ : غفاری، 250؛ ابوبکرطهرانی، 2 / 523؛ ابن کربلایی، 1 / 370، 2 / 43؛ نادر میرزا، 78-86؛ تربیت، 120-121؛ کارنگ، 1 / 281- 289؛ هینتس، «تشکیل»، 54, 108-109، «مقاله‌ها ... »، 58-60).
جهانشاه شعر فارسی و ترکی را به نیکویی می‌سرود و «حقیقی» تخلص می‌کرد (صفا، 4 / 134؛ نفیسی، 2 / 794؛ تربیت، 120؛ مدرس، 2 / 55). به روایت فخری هروی، «نظم او درویشانه و به تصوف نزدیک» بود (ص 66). میان جهانشاه و عبدالرحمان جامی نامه‌نگاریهایی بود و فرمانروای قراقویونلو نسخه‌ای از دیوان خود را برای جامی فرستاد (روملو، 2 / 681؛ نفیسی، همانجا) و شاعر و عارف بزرگ خراسان در جواب او قطعه‌ای سرود و در آن به مناسبت تخلص جهانشاه، وی را «شاه حقیقی» وصف کرد و او را پادشاه «دانش‌مآب» و «عرفان‌پناه» خواند (جامی، 1 / 175-177؛ نیز نک‍ : اسناد، 444-445؛ صفا، 4 / 135؛ فروزانفر، 516-517).
در شوال 893 / سپتامبر 1488، قنبرعلی بن خسرو اصفهانی دیوان جهانشاه را گرد آورد که نسخه‌ای از آن در کتابخانۀ موزۀ بریتانیا وجود دارد. این دیوان شامل 105 غزل فارسی، یک مستزاد، 87 غزل ترکی و 32 رباعی ترکی است (دربارۀ دیوان جهانشاه، نک‍ : آقابزرگ، 9(1) / 259؛ منزوی، خطی، 3 / 2301، خطی مشترک، 3 / 1852، 9 / 2062؛ دانش‌پژوه، 4 / 678؛ مینورسکی، 279-281). حتى اگر انتساب این دیوان به جهانشاه محل تردید باشد و آن را شاعری گمنام برای او سروده باشد، باز هم این موضوع، ذوق ادبی و توجه جهانشاه را به مسائل فرهنگی نشان می‌دهد (رومر، 227، نیز 165). گردآورندۀ دیوان در پایان کتاب، جهانشاه را «سلطان العارفین»، «افتخار السلاطین» و «زبدة العادلین» خوانده است (نک‍ : مینورسکی، 280).
تخلص جهانشاه، «حقیقی»، ظاهراً اشاره‌ای به اعتقاد او به طریقۀ اهل حق بود. جهانشاه در نظر اهل تسنن به رفض و الحاد منسوب بود و شاید تشیع او با عقاید غُلات و آنچه بعدها نزد طوایف معروف به اهل حق رواج یافت، ارتباط داشته و یا نمایانگر علایق او به طریقت صوفیگری بوده است (زرین‌کوب، 3 / 21؛ مزاوی، 66).
دربارۀ گرایشهای مذهبی و ویژگیهای اخلاقی جهانشاه، دیدگاههای گوناگون و گاه متناقض ابراز شده است. برخی او را به صراحت پیرو مذهب شیعۀ اثناعشری، و حتى شیعۀ متعصبی دانسته‌اند (شوشتری، 2 / 367؛ هینتس، «تشکیل»، 24). بر روی بعضی از سکه‌های جهانشاه عبارت «علیاً ولی اللّٰه»، و بر دیوارهای مسجد کبود نیز همین عبارت و نامهای حسنین نقش بسته است (مزاوی، 65؛ کارنگ، 1 / 290). اسپند، برادر جهانشاه نیز هنگام حکومت بر بغداد (836- 848 ق / 1433-1445م) تشیع اثناعشری را مذهب رسمی بین‌النهرین اعلام کرد که بی‌شک، این موضوع بدون آگاهی و موافقت جهانشاه نبوده است (رومر، 229، نیز 167). با این همه، بر پشت سکه‌های جهانشاه نامهای خلفای راشدین نیز ضرب شده است (مزاوی، همانجا؛ رومر، 229). افزون بر این، قتل عام حروفیان در تبریز ــ که به گزارشی در روزگار او روی داد (نک‍ : ابن‌کربلایی، 1 / 478) ــ با عقاید یک شیعۀ متعصب سازگاری ندارد (رومر، 229-230، نیز 167).
همچنین با اینکه گاه قراقویونلوها را پیشروان صفویان برشمرده‌اند (نک‍ : مینورسکی، 273-274؛ مزاوی، 65-66)، جهانشاه دو بار (852 ق / 1448م و 863 ق / 1459م) شیخ جنید صفوی را از اردبیل بیرون راند (قاضی احمد، 1 / 34؛ غفاری، 261). از این رو، به عقیدۀ برخی از پژوهشگران، جهانشاه شیعۀ چندان معتقدی نیز نبوده است؛ به‌ویژه آنکه در دیوان وی به سختی می‌توان ردپایی از گرایشها و تعابیر شیعی یافت (نک‍ : مینورسکی، 281؛ مزاوی، 66؛ رومر، 230، نیز 167-168).
برخی از مورخان جهانشاه را پادشاهی جبار خوانده‌اند که احکام دینی را سبک می‌شمرد، به عقاید زندیقان تمایل داشت، غیرقابل اعتماد و بدخوی، و نیز بی‌رحم و سخت‌کش بود (روملو، 2 / 680؛ قزوینی، 357؛ ابوبکرطهرانی، 2 / 414؛ دولتشاه، 457؛ رومر، 165-166). بعضی دیگر، کردار او را چنان ناپسند دانسته‌اند که آن را با عبارت «صفات (صفت) شیاطین» وصف کرده‌اند (ابوبکرطهرانی، همانجا؛ پیربوداق‌منشی، 70). شهرت جهانشاه به استعمال افیون، شرب خمر و شب‌نشینیهای همراه با هرزگی چنان بود که در دربار عثمانی او را به استهزا «خفاش» یا «شب پره» می‌نامیدند (منجم‌باشی، 3 / 153؛ غفاری، 250؛ غیاث، 296). با این همه، برخی منابع جهانشاه را پادشاهی «عظیم الشأن»، «عالم پناه» و نیز «قاهر و صاحب دولت» خوانده‌اند (ابن‌کربلایی، 1 / 524؛ کاتب، 199؛ دولتشاه، همانجا؛ نیز نک‍ : ابن تغری بردی، «منتخبات ...»، 3 / 663). عجیب آنکه عبدالرزاق سمرقندی، مورخ دربار شاهرخ تیموری و جانشینان او، جهانشاه را به داشتن عدالت و حکومت همراه با دلسوزی و اعمال نیک با رعایای خویش ستوده، و از رفتار جهانشاه در هنگام اشغال هرات به خوبی یاد کرده است (2(2) / 920).
 با اینکه این داوریهای متناقض را نمی‌توان با یکدیگر جمع کرد، باید توجه داشت که منابع سنی‌مذهب به‌سبب گرایش جهانشاه به تشیع، و منابع صوفی به خاطر رفتار دشمنانۀ او با شیخ جنید، احتمالاً دربارۀ جنبه‌های منفی شخصیت جهانشاه اغراق کرده‌اند (رومر، 228، نیز 166).

مآخذ

آقابزرگ، الذریعة؛ ابن تغری بردی، «منتخبات من حوادث الدهور...»، به کوشش ویلیام پوپر، همراه السلوک مقریزی، کالیفرنیا، 1942م؛ همو، المنهل الصافی، به کوشش نبیل محمد عبدالعزیز، قاهره، 1988م؛ ابن کربلایی، حافظ حسین، روضات الجنان، به کوشش جعفر سلطان القرایی، تهران، 1344- 1349ش؛ ابوبکر طهرانی، دیار بکریه، به کوشش نجاتی لوغال و فاروق سومر، آنکارا، 1962- 1964م؛ اسفزاری، محمد، روضات الجنات، به کوشش محمدکاظم امام، تهران، 1339ش؛ اسناد و مکاتبات تاریخی ایران (از تیمور تا شاه اسماعیل)، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، 1356ش؛ پیر بوداق منشی، جواهر الاخبار، به کوشش محسن بهرام‌نژاد، تهران، 1378ش؛ تتوی، احمد و آصف خان قزوینی، تاریخ الفی، به کوشش علی آل‌داود، تهران، 1378ش؛ تربیت، محمدعلی، دانشمندان آذربایجان، تهران، 1314ش؛ جامی، عبدالرحمان، دیوان، به کوشش اعلاخان افصح‌زاد، تهران، 1378ش؛ حافظ ابرو، عبدالله، زبدة التواریخ، به کوشش کمال حاج سید جوادی، تهران، 1372ش؛ خواندمیر، غیاث‌الدین، حبیب السیر، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1353ش؛ دانش‌پژوه، محمدتقی و ایرج افشار، نسخه‌های خطی، تهران، 1344ش؛ دولتشاه سمرقندی، تذکرة الشعرا، به کوشش ادوارد براون، لیدن، 1318ق / 1900م؛ رومر، ه‍ . ر.، ایران در راه عصر جدید (تاریخ ایران از 1350 تا 1750م)، ترجمۀ آذر آهنچی، تهران، 1380ش؛ روملو، حسن، احسن التواریخ، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، 1384ش؛ زرین‌کوب، عبدالحسین، روزگاران، تهران، 1375ش؛ سومر، فاروق، قراقوینلوها، ترجمۀ وهاب ولی، تهران، 1369ش؛ شوشتری، نورالله، مجالس المؤمنین، تهران، 1376ق؛ صفا، ذبیح‌الله، تاریخ ادبیات در ایران، تهران، 1363ش؛ عبدالرزاق سمرقندی، مطلع سعدین و مجمع بحرین، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، 1383ش؛ غفاری قزوینی، احمد، تاریخ جهان‌آرا، به کوشش مجتبى مینوی، تهران، 1343ش؛ غیاث بغدادی، عبدالله، التاریخ الغیاثی، به کوشش طارق نافع حمدانی، بغداد، 1975م؛ فخری هروی، محمد، روضة السلاطین، به کوشش عبدالرسول خیام‌پور، تبریز، 1345ش؛ فرمانهای ترکمانان قراقویونلو و آق قویونلو، به کوشش حسین مدرسی طباطبایی، قم، 1352ش؛ فروزانفر، بدیع‌الزمان، تاریخ ادبیات ایران (بعد از اسلام تا پایان تیموریان)، به کوشش عنایت‌الله مجیدی، تهران، 1383ش؛ فریدون بک، احمد، منشآت السلاطین، استانبول، 1274ق؛ قاضی احمد قمی، خلاصة التواریخ، به کوشش احسان اشراقی، تهران، 1359ش؛ قزوینی، یحیى، لب التواریخ، تهران، 1363ش؛ کاتب، احمد، تاریخ جدید یزد، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1345ش؛ کارنگ، عبدالعلی، آثار باستانی آذربایجان (آثار و ابنیۀ تاریخی شهرستان تبریز)، تبریز، 1351ش؛ مدرس، محمدعلی، ریحانة الادب، تبریز، 1346ش؛ منجم باشی، احمد دده، تاریخ، استانبول، 1285ق؛ منزوی، خطی؛ همو، خطی مشترک؛ میرخواند، محمد، روضة الصفا، تهران، 1339ش؛ نادر میرزا، تاریخ و جغرافی دارالسلطنۀ تبریز، به کوشش محمد مشیری، تهران، 1360ش؛ نفیسی، سعید، تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسی، تهران، 1344ش؛ واله، محمد یوسف، خلد برین، به کوشش هاشم محدث، تهران، 1371ش؛ یزدی، حسن، جامع التواریخ حسنی، به کوشش حسین مدرسی طباطبایی و ایرج افشار، کراچی، 1987م؛ نیز:

Hinz, W., «Beiträge zur iranischen Kulturgeschichte», ZDMG, 1937, vol. XCI; id, Irans Aufstieg zum Nationalstaat, Berlin / Leipzig, 1936; Mazzaoui, M. M., The Origins of the Ԩafawids, Wiesbaden, 1972; Minorsky, V., «Jihān-Shāh Qara-Qoyunlu and His Poetry», Bulletin of the School of Oriental and African Studies, London, 1954, vol.XVI; Roemer, H. R., «The Türkmen Dynasties», The Cambridge History of Iran, vol. VI, ed. P. Jackson, Cambridge, 1986.

آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.